جوجه اردک زشت
حکایت اکثریت ما.....
جوجه اردک زشت
جوجه اردک زشت، قوی زیبایی بود. او زشت به نظر می آمد برای آنکه از بد حادثه قاطی یک دسته اردک شده بود. بر خلاف آنچه به نظر میرسید او زیبا بود ولی تنها در پایان داستان این را میفهمد، آن هم وقتی که دیگر جوجه نیست( به بلوغ میرسد! بلوغ فکری) و در دریاچه ای شنا میکند و مردم او را با انگشت به هم نشان میدهند و او برای اولین بار در انعکاس آب زیبایی اش را در مییابد. گاهی فکر میکنم که داستان همه ی ما شبیه آن جوجه اردک زشت است و درون هرکدام از ما قوی زیبای منحصر به فردی است که در تقابل با جامعه ای خشن فردیتش را از دست میدهد و قاطی اردک ها به فراموش سپرده میشود. او بار ها و بارها زمین میخورد، له میشود و تحقیر میشود و مردم او را با انگشت نشان میدهند و ریشخندش میکنند .
آنها از او انتظار دارند که شکل اردکی باشد که نیست. دردناک تر آن که خودش هم تصویر خود را در آب ندیده است و نمیداند کیست. دنیا پر است از جوجه اردک های زشتی که هرگز نمیفهمند که اردک نبوده اند:
کارمندهای معمولی ای که میتوانستند کارگردان موفقی باشند، کارگرانی که میتوانستند کارشناس باشند، مدیران ناخوشنودی که باید نقاش یا شاعر میشدند، زنان و شوهرانی که در نارضایتی در کنار هم پیر میشوند و هرگز نمیفهمند که شاید در کنار دیگری خوشبخت بودند. دنیا پر است از حسابدارانی که از ریاضیات متنفرند و میتوانستند طراح لباس باشند. پر از زن های خانه داری که میتوانستند خلبان هواپیما باشند. دنیا پر است از کسانی که قهرمان زندگی خود نبوده اند، نشده اند، نتوانسته اند، نفهمیده اند و به هر دلیلی آن چیزی که باید باشند نشده.... دنیا پر است از جوجه اردک هایی که عمری را در ناخشنودی و تکرار زندگی میکنند و میمیرند بدون آنکه تصویر واقعی خود را ببینند.
اما دنیا را اردک های زشت نمیسازند. دنیا را قوهای زیبایی میسازند که زیر بار کلیشه ها و باید ها ونباید ها، آرزوهایشان را فراموش نکرده اند و تاوانش را هم داده اند. مثال هایش فراوانند، آلبرت انشتین از دانشگاه اخراج شد ولی فیزیک را با فرضیه هایش دگرگون کرد. تا وقتی نخواهیم قوی درون مان را به رسمیت بشناسیم، جوجه اردک های مفلوک زشتی خواهیم بود. جوجه اردک هایی که زندگی ای را زندگی میکنیم که متعلق به ما نیست.